حلول ماه من
سلام بالاخره فرشته آسمونی منم زمینی شد و خدا روز عید مبعث یه من و امیر جان هدیه داد میخوام امروز خاطره تولد ماهم رو تعریف کنم روز دوشنبه 5:3:93 قرار بود عصر که بابا امیر از سر کار اومد بریم دکتر چون دو سه روز بود تکونات تغییر کرده بود و این نگرانم میکرد و دکتر هم تلفنش رو جواب نمیداد و قرار شد بریم مطب ولی وقتی رفتیم منشیدکتر اجازه نداد بریم داخل گفت دکتر سرش شلوغه و وقت نداره من و بابا امیر هم دست از پا درازتر از مطب اومدیم بیرون تو ماشین بودیم که بابا امیر گفتم خیلی نگرانم و دلم شور میزنه میشه بریم حرم شاید دلم آروم بگیره بابا امیر هم در جواب من گفت به دلت بد نیار و توکلت به خدا باشه ولی به خاطر این که آروم بشی باشه و رفتیم به طرف ح...
نویسنده :
مامان ملیکا
14:47